کد مطلب:80279 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:363

انتقادهای کلی











امام در جای جای نهج البلاغه از مظلومیت خود شكایت و انتقاد می كند و صریحا می گوید: حق قطعی و مسلم من از من گرفته شده است گرچه در این نوع انتقادات از شخص به خصوصی اسم نبرده، گاهی از قریش و گاهی كلی است ولی كاملا پیداست كه منظورش چه كسانی هستند.

از آن جمله در خطبه (6) كه در اوایل دوره ی خلافت هنگامی كه از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه شد و تصمیم به سركوبی آنها گرفت ایراد فرموده است، پس از بحثی درباره ی وضع روز، می فرماید:

[صفحه 44]

«... فوالله ما زلت مدفوعا عن حقی، مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه صلی الله علیه و آله و سلم حتی یوم الناس هذا»[1].

(به خدا سوگند از روزی كه خدا جان پیامبر خویش را قبض كرد تا امروز همواره حق مسلم از من سلب شده است).

این جمله صریح در تظلم از خلفا و اظهار حقانیت خود و بطلان خلافت آنها است.

2- در خطبه ی 172، امام جریانی را نقل می نماید و آن اینكه:

«و قد قال قائل: انك علی هذا الامر یابن ابی طالب لحریص، فقلت: بل انتم و الله لا حرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبت حقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه، فلما قرعته بالحجه فی الملاء الحاضرین، هب كانه بهت لایدری ما یجیبنی به! اللهم انی استعدیك علی قریش و من اعانهم! فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی و اجمعوا علی منازعتی امرا هولی، ثم قالوا الا ان فی الحق ان تاخذه و فی الحق ان تتركه»[2].

(شخصی در حضور جمعی به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حریص می باشی. در پاسخش گفتم: به خدا سوگند شما با اینكه از (پیامبر) دورترید، حریصتر هستید (اما) من شایسته تر و نزدیكترم. من حق خود را طلب كردم و شما می خواهید میان من و حق من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آنكه حق خویش را می خواهد حریصتر است یا آنكه به حق دیگران چشم دوخته است؟ همینكه او را با نیروی استدلال كوبیدم به خود آمد و نمی دانست در جواب چه بگوید).

ابن ابی الحدید می گوید: این خطبه را امام علیه السلام در روز «شورا» بعد از كشته شدن «عمر» ایراد فرموده و گوینده ی (انك علی هذا الامر لحریص)، «سعدبن ابی وقاص» است با اینكه خودش نقل نموده كه پیغمبر به آن حضرت فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی» و چنین اعتراضی، از كسی كه این روایت را نقل كرده، تعجب آور است!

سپس می گوید: ولی امامیه معتقدند كه اعتراض كننده «ابوعبیده جراح» در روز سقیفه بوده است.[3].

ابن ابی الحدید، در ذیل جمله های فوق می گوید: كلماتی مانند جملات بالا از علی علیه السلام مبنی بر شكایت از دیگران و اینكه حق مسلم او به ظلم گرفته شده به حد تواتر نقل شده و

[صفحه 45]

موید نظر امامیه است كه می گویند علی بانص مسلم تعیین شده و هیچ كس حق نداشت به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد ولی نظر به اینكه حمل این كلمات بر آنچه كه از ظاهر آنها استفاده می شود مستلزم تفسیق یا تكفیر دیگران است، لازم است ظاهر آنها را تاویل كنیم، این كلمات مانند آیات متشابه قرآن است كه نمی توان ظاهر آنها را گرفت.[4].

این جملات چون بر خلاف عقیده «عدالت صحابه» است و ابن ابی الحدید هم طرفدار آن می باشد و لذا نمی تواند ظاهر این جملات را بپذیرد و از نظر او نیاز به توجیه و تاویل دارد، كه تصریح شده است كه خلافت حق خاص علی علیه السلام بوده است و این جز با منصوصیت و اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جانب خدا تكلیف را تعیین و حق را مشخص كرده باشد، متصور نیست.

ولی چه لزومی دارد ما سخنان امام علیه السلام را از معنی حقیقی اش منصرف كنیم با توجه به اینكه خود ابن ابی الحدید نیز گفته گمان قوی همان معنای ظاهری الفاظ است به علاوه این جملات هیچ گونه ابهامی ندارد تا آنكه آنها را از متشابهات بدانیم. و آنگهی مهاجر و انصار كه معصوم از خطا و اشتباه نبودند تا با تكیه بر عصمت آنها مجبور باشیم آنها را بی گناه قلمداد كنیم.

3- در نامه ای كه به عنوان پاسخ به برادرش «عقیل بن ابیطالب» در مورد لشكری كه به سوی بعضی از دشمنان گسیل داشته، نوشته در ضمن آن درباره ی قریش می نویسد:

«... فدع عنك قریشا وتر كاضهم فی الضلال و تجوالهم فی الشقاق و جماحهم فی التیه، فانهم قد اجمعوا علی حربی كاجماعهم علی حرب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قبلی فجزت قریشا عنی الجوازی! فقد قطعوا رحمی و سلبونی سلطان ابن امی...»[5].

(قریش را همراه با تلاششان در گمراهی، جولانشان در اختلاف، و سركشی آنها در تیه ضلالت واگذار، كه آنها با هم در نبرد با من همدست شده اند، همانگونه كه پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هماهنگ و متحد بودند، خدا قریش را به كیفر اعمالشان برساند، آنها پیوند خویشاوندیم را قطع كردند و حكومت فرزند مادرم (پیامبر) را از من سلب نمودند...)

4- از سخنان امام كه در پاسخ بعضی از یارانش از طایفه بنی اسد، فرموده است: وی از آن حضرت پرسید:

«كیف دفعكم قومكم عن هذا المقام و انتم احق به؟»

[صفحه 46]

(چطور شد كه قوم شما شما را از خلافت بازداشته و حال آنكه شما شایسته تر بودید؟ امام در پاسخ فرمود:

«یا اخابنی اسد، انك لقلق الوضین، ترسل فی غیر سدد و لك بعد ذمامه الصهر و حق المساله و قد استعلمت فاعلم: اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشدون برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نوطا فانها كانت اثره شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین و الحكم الله و المعود الیه یوم القیامه»[6].

(ای برادر اسدی تو مردی مضطرب و عجولی، بی موقع پرسش می كنی! اما در عین حال احترام خویشاوندی و بستگی برقرار و حق پرسش محترم است اكنون كه می خواهی بدانی بدان، استبداد (خلفاء) در برابر ما نسبت به مقام خلافت با اینكه از نظر نسب بالاتر، و از جهت ارتباط با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیوندمان محكم می باشد. بدین جهت بود كه عده ای بر این مقام بخل ورزیده (و با نداشتن شایستگی آن را تصاحب نمودند) و گروهی دیگر (یعنی خود ما) با سخاوت از آن صرفنظر كردند، حاكم و داور خداوند است و بازگشت در قیامت به سوی او است).

این سوال و جواب در دوره ی خلافت آن حضرت بوده و درست در همان زمانی كه علی علیه السلام با معاویه و نیرنگهای او درگیر بود، واقع شده است. امیرمومنان علیه السلام در آن شرایط خوش نداشت این مسئله طرح شود، و لذا به صورت ملامت گونه ای قبل از جواب به او گفت، كه آخر هر پرسشی جائی دارد حالا وقتی نیست كه درباره ی گذشته، بحث كنیم، مساله روز ما مساله ی معاویه است.

ابن ابی الحدید می گوید: از استادم «ابوجعفر یحیی بن محمد علوی» نقیب بصره كه مردی منصف بود و عقلی وافر داشت، پرسیدم: منظور سوال كننده از افرادی كه امام علیه السلام را از حقش بركنار ساختند، كیانند؟ آیا منظور روز «سقیفه» است یا روز «شورا»؟

گفت: سقیفه، گفتم من به خود اجازه نمی دهم بگویم اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت پیامبر را نمودند و نص خلافت را كنار گذاشتند.

در پاسخ گفت: منهم به خود اجازه نمی دهم به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این نسبت را بدهم كه در امر خلافت و امامت پس از خود اهمال و سستی ورزیده و مردم را بی سرپرست گذارده باشد، او كه برای مسافرتی در بیرون مدینه، كسی را به جای خود برمی گزید، چگونه برای پس از مرگش كسی را به خلافت تعیین نكرد؟!

[صفحه 47]

سپس اضافه نمود همه كس معتقدند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نظر عقل در مرحله ی كمال قرار داشت عقیده مسلمانان در این باره معلوم است، یهود و نصاری و فلاسفه و علماء نیز اعتقاد دارند كه او حكیمی كامل و دارای نظری صائب بود كه ملتی را به وجود آورد و قوانینی را آورد و با عقل و تدبیرش حكومت وسیعی بنیانگذاری كرد. (صرفنظر از مقام نبوت كه تمام فرمانهایش از ناحیه خدا سرچشمه می گیرد و به وسیله ی وحی است) این انسان عاقل، با عرب كاملا آشنا بود كینه های آنها را خوب می دانست، و از طبع آنها اطلاع داشت و می دانست اگر كسی از قبیله ای كشته شود آن قبیله انتقام خون او را از قاتل و اگر نشد از نوادگان و بستگانش و اگر نشد از قبیله او خواهند گرفت این از یك طرف و از سوی دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه دختر مهربانش و به فرزندانش امام حسن و امام حسین و علی علیه السلام سخت علاقمند بود، بدون تردید اگر او از وحی هم استمداد نمی جست برای اینكه به اینها صدمه ای نرسد آنها را بی سرپرست نمی گذاشت گمان می كنی او می خواست فاطمه همچون یكی از ضعفای مدینه باشد؟ آن هم در میان مردمی كه علی علیه السلام خون خویشاوندان آنها را ریخته بود؟ كه در حقیقت این خونها را پیامبر ریخته بود نه علی، آری آنها به خون نوادگانش تشنه بودند! خلاصه یك انسان عاقل كه در چنین مقامی از ریاست بر مردم قرار دارد، برای اینكه آئینش و دودمانش به خطر نیفتند بایست خلافت را در میان آنها قرار داده باشد (چه رسد به اینكه او پیامبر است و جز از وحی تبعیت نمی كند و همواره دستور می داد مسلمان باید وصیت كند).

ابن ابی الحدید می گوید: به او گفتم مطلب شما قابل قبول، اما این سخن امام دلالت بر نص بر خلافت ندارد.

پاسخ داد درست است، ولی مطلب این است كه سوال كننده از وجود نص در مورد خلافت پرسش نكرد، بلكه پرسید شما كه از نظر خویشاوندی در مرحله ی بالا و نزدیك نسبت به پیامبر قرار داشتید، چرا شما را كنار زدند؟ و امام علیه السلام پاسخ این سوال را داد.[7].

5- قسمتی از سخنانی است كه امام علیه السلام به هنگام خروج برای جنگ با اهل بصره فرموده است:

«... مالی و لقریش! و الله لقد قاتلتهم كافرین و لا قاتلتهم مفتونین و انی لصاحبهم بالامس كما انا صاحبهم الیوم! و الله ما تنقم منا قریش الا ان الله اختارنا علیهم، فادخلناهم فی حیزنا...»[8].

[صفحه 48]

(مرا با قریش چه كار؟ به خدا سوگند هنگامی كه كافر بودند با آنها جنگیدم و هم اكنون كه فریب خورده اند با آنها مبارزه می كنم! دیروز همراهشان بودیم چنانكه امروز نیز با آنها مصاحبم سوگند به خدا قریش از ما انتقام نمی كشد جز به این خاطر كه خداوند ما را از میان آنان برگزیده (بر آنان مقدم داشته) ما هم آنها را در زمره ی خویش شناختیم...).

6- عبدالله بن جناده می گوید: من در نخستین روزهای زمامداری علی علیه السلام از مكه وارد مدینه شدم، دیدم همه مردم در مسجد پیامبر در انتظار ورود امام هستند، ناگهان علی علیه السلام از خانه بیرون آمد و سخنان خود را پس از حمد و ثنای خداوند، چنین آغاز كرد:

«... لما قبض الله نبیه صلی الله علیه و آله و سلم قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولیاءه، دون الناس لاینازعنا سلطانه احد، و لا یطمع فی حقنا طامع، اذا نبری لنا قومنا فغصبونا سلطان نبینا فصارت الامره لغیرنا و صرنا سوقه، یطمع فینا الضعیف و یتعزز علینا الذلیل فبكت الاعین منا لذلك و خشیت الصدور و جزعت النفوس. و ایم الله لو لا مخافه الفرقه بین المسلمین و ان یعود الكفر و یبور الدین، لكنا علی غیر ما كنا لهم علیه، فولی الامر ولاه لم یالو الناس خیرا...»[9].

(ای مردم! روزی كه خداوند پیامبر خویش را قبض روح كرد، گفتیم كه ما وارث و ولی و عترت او هستیم، دیگر كسی با ما درباره ی حكومتی كه او پی ریزی كرده است، نزاع نكند و به آن چشم طمع ندوزد، اما برخلاف انتظار گروهی از قریش به حق ما دست درازی كردند و فرمانروائی را از ما سلب نمودند و از آن خود ساختند، به خدا سوگند اگر ترس از پیدا شدن شكاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و اینكه بار دیگر كفر و بت پرستی به نقاط اسلامی بازگردد و اسلام محو و نابود شود وضع ما غیر از این بود كه مشاهده می نمائید...»

7- قسمتی از خطبه كه امام علیه السلام درباره ی تنهائی خویش برای گرفتن حق خود فرموده است:

«فنظرت فاذا لیس لی معین الا اهل بیتی، فضننت بهم عن الموت و اغضیت علی القذی و شربت علی الشحی و صبرت علی اخذ الكظم و علی امر من طعم العلقم»[10].

(نگاه كردم و دیدم (برای گرفتن حق خود) یاوری جز خاندان خویش ندارم، به مرگ آنان راضی نشدم، چشمهای پر از خاشاك را فروبستم و با همان گلوئی كه گویا استخوانی در آن گیر كرده بود (جرعه حوادث) را نوشیدم با اینكه تحمل در برابر گرفتگی راه گلو و نوشیدن جرعه ای كه تلخ تر از حنظل است، كار طاقت فرسائی بود، شكیبائی كردم.

[صفحه 49]

8- از سخنان امام كه در شكایت از قریش فرموده است:

«اللهم انی استعدیك علی قریش و من اعانهم، فانهم قد قطعوا رحمی و اكفووا انائی و اجمعوا علی منازعتی حقا كنت اولی به من غیری، و قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه و فی الحق ان تمنعه، فاصبر مغموما، اومت متاسفا، فنظرت فاذا لیس لی رافد، و لا ذاب و لا مساعد، الا اهل بیتی، فضننت بهم عن المنیه فاغضیت علی القذی و جرعت ریقی علی الشجا و صبرت من كظم الغیظ علی امر من العلقم و آلم للقلب من و خز الشفار»[11].

بارخدایا! در برابر قریش و همدستانشان از تو استمداد می جویم (و به تو شكایت می آورم) آنها پیوند خویشاوندیم را قطع كردند، پیمان حق را واژگون ساختند، و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی كه از همه به آن سزاوارتر بودم متفق گشتند و گفتند: «پاره ای از حقوق را باید بگیری و پاره ای را باید صرفنظر كنی (و حق خلافت از نوع دوم است) اكنون یا با همین غم و اندوه شكیبائی كن و یا با تاسف بمیر»!!

من در امر خود نظر افكندم نه یاوری دیدم و نه مدافع و همكاری، مگر اهل بیتم كه مایل نبودم جانشان به خطر بیفتد. بنابراین چشمان پر از خاشاك را بر هم گذاردم. و همچون كسی كه استخوان در گلویش گیر كرده باشد آب دهان فرو بردم و با خویشتن داری و فروخوردن خشم در امری كه از حنظل تلختر و از تیزی دم شمشیر برای قلب دردناكتر بود شكیبائی ورزیدم.

9- سخنی است كه امام علیه السلام درباره ی انصار فرموده است:

هنگامی كه جریان «سقیفه» را پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به امام علیه السلام گزارش دادند، امام پرسید: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند، انصار گفتند: از میان ما امیری انتخاب شود و از میان شما هم زمامداری دیگر. امام فرمود: فهلا احتججتم علیهم بان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وصی بان یحسن الی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟ چرا در برابر آنها به این استدلال نكردید كه پیغمبر درباره انصار توصیه فرموده كه: «با نیكان آنها به نیكی رفتار كنید و از بدكاران آنها درگذرید» گفتند: این سخن چگونه انصار را محكوم می سازد؟

امام فرمود: «لو كانت الامامه فیهم لم تكن الوصیه بهم» اگر امامت و زمامداری مربوط به آنان بود، توصیه كردن درباره ی آنها به «مهاجران» معنی نداشت.

سپس فرمود:

[صفحه 50]

«فماذا قالت قریش؟ قالوا: احتجت بانها شجره الرسول صلی الله علیه و آله و سلم فقال علیه السلام: احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره»[12].

(پس قریش چه گفتند؟ پاسخ دادند كه: قریش استدلال كردند به اینكه ما از درخت رسالتیم امام فرمود: «به درخت استدلال كردند اما میوه اش را ضایع ساختند و فراموش كردند»

10- و نیز فرموده: «اللهم اخز قریشا فانها منعتنی حقی و غصبتنی امری»[13].

(پروردگارا! قریش را رسوا ساز كه مرا از حقم ممنوع ساختند و خلافتم را غصب نمودند)

11- «و قد سمع صارخا ینادی: انا مظلوم، فقال: «هلم فلنصرخ معا، فانی مازالت مظلوما»[14].

(هنگامی كه شنید كسی داد می زد «انا مظلوم» «من ستمدیده ام.» امام به او فرمود بیا با هم فریاد كنیم كه من همواره مظلوم بوده ام) امام با این كار، هم ناراحتی او را تسكین داد و هم مظلومیت خویش را اعلام فرمود.

12- انتقاد امام از امت اسلامی بعد از تعیین ابوبكر به خلافت، كه چرا برخلاف دستور الهی عمل كردند:

«ایتها الامه المتحیره بعد نبیها لو كنتم قدمتم من قدم الله و اخرتم من اخرالله جعلتم الولایه و الوراثه حیث جعلها الله ما عال ولی الله سهم من فرائض الله و لا اختلف اثنان فی حكم الله...»[15].

(ای امت سرگردان بعد از پیامبر خود، اگر شما آن كسی را كه خدا مقدم داشته است، مقدم می داشتید و حكومت و ولایت را آن طوری كه خدا مقرر فرموده، رعایت می كردید، یك دوست خدا درمانده نمی گردید و كمی از فرایض ارث حیف و میل نمی شد و دو نفر در علم احكام اختلاف پیدا نمی كردند و در امر خداوند در هیچ چیز، امت دچار نزاع نمی گشت. آگاه باشید علم كتاب خداوند در نزد ماست، پس بچشید كیفر خود را كه درباره آن تقصیر كردید و در آنچه دستهایتان پیشاپیش آماده كرده است...).

13- «مازلت مستاثرا علی، مدفوعا عما استحقه و استوجبه»[16].

(من همیشه تحت فشار حكومت استبداد بوده ام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم

[صفحه 51]

ممنوع گشتم).

«ابن ابی الحدید» پس از نقل كلمات بالا به دست و پا افتاده و گفته است:

«معتزلیها این سخنان را دلیل بر افضلیت و سزاوارتر بودن امام علیه السلام به خلافت می گیرند نه اینكه نص صریحی بر خلافت بوده و امام با این كلمات اشاره به آن فرموده باشد اما «امامیه» و «زیدیه» به آنها استدلال می كنند و به گمان قوی همین معنی از این الفاظ مراد باشد ولی اگر این حرف را بپذیریم باید عده ای از مهاجر و انصار را تكفیر و تفسیق كنیم، لذا باید گفت این جملات جزو متشابهات است كه باید ظاهر آنها را نادیده گرفت و آنها را به معنی حمل نمود كه لطمه ای به صحابه نزند»!!

اما حقیقت این است كه چون ابن ابی الحدید مذهب اهل سنت را پذیرفته مجبور شده است كه چنین توجیهی برای سخنان امام بكند در صورتی كه شما با مطالعه جملات بالا در خواهید یافت كه امام علیه السلام صریحا به مسئله ی خلافت پرداخته و آن را حق مسلم خود می داند كه غصب شده است.

از اینجا معلوم می شود برخی از كسانی كه تصور كرده اند در نهج البلاغه به هیچوجه به مساله ی نص اشاره ای نشده و تنها به مساله ی صلاحیت اشاره شده است، این تصور صحیح نیست، زیرا اولا در خطبه ی دوم نهج البلاغه صریحا درباره اهل بیت می فرماید:

«و فیهم الوصیه و الوراثه»

یعنی وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین وراثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان آنهاست.

ثانیا در مواردیكه نقل كردیم، علی علیه السلام از حق خویش چنان سخن می گوید كه جز با مساله ی تنصیص و مشخص شدن حق خلافت برای او به وسیله ی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم قابل توجیه نیست، در این موارد سخن علی علیه السلام این نیست كه چرا مرا با همه جامعیت شرائط كنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند، سخنش این است كه حق قطعی و مسلم مرا از من ربودند بدیهی است كه تنها با نص و تعیین قبلی از طریق رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم است كه می توان از حق مسلم و قطعی دم زد، صلاحیت و شایستگی حق بالقوه ایجاد می كند نه حق بالفعل و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعی منطقی نیست.

14- هنگامی كه سرور زنان جهان حضرت زهرا را به خاك می سپارد خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گوید:

«فلقد استرجعت الودبعه و اخذت الرهینه! اما حزنی فسرمد و اما لیلی فمسهد الی ان یختار الله

[صفحه 52]

لی دارك التی انت بها مقیم. و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك علی هضمها فاحفها السوال و استخبرها الحال، هذا و لم یطل العهد و لم یخل منك الذكر...»[17].

(... ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امانتی كه به من سپرده بودی هم اكنون باز داده شده و گروگان باز پس دادم، اما اندوهم همیشگی است و شبهایم به بیداری خواهد گذشت تا خدا برای من سرای تو را كه در آن اقامت داری برگزیند. به زودی دخترت به تو خبر خواهد داد كه چگونه امتت بر ظلم به او و غصب حقش همدست شدند، پس سرگذشت او را از وی بپرس، همه ی ماجرا و حال ما را از او جویا شو. این همه ستم بر ما رفت و چنین است ماجرا، در حالی كه مدت زیادی از رحلت تو نگذشته و یاد تو از میان نرفته است).

در اینجا می بینیم امام علیه السلام به هنگام دفن بدن همسرش به شدت از مظلومیت خود و همسرش به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم شكایت می كند ولی از تعبیرات امام علیه السلام پیداست اختناق و خفقان به حدی بوده كه به او اجازه نداده نوع مظلومیت همسرش را به زبان آورد و بگوید: حقش را نشناختند پهلویش را شكستند و جنینش را سقط كردند و فدكش را غضب نمودند و بالاخره باعث مرگش شدند البته ظلم و ستمی كه بعد از وفات پیامبر از طرف خلفا نسبت به فاطمه زهرا و خاندان رسالت شده چیزی نیست كه قابل كتمان باشد، اگر چه حقوق بگیران و جیره خواران آنان در طول تاریخ سعی در كتمان آن داشته اند ولی جنایت و ظلم آنان به قدری عظیم است كه كاملا نتوانسته اند دامن آنان را از این لكه ی ننگین پاك سازند، گرچه تا حدودی از شدت آن كاسته اند ولی همین مقدار كه در كتابهای آنها مانده برای مظلومیت فاطمه و خاندان رسالت و محكومیت خلفا كافی است.

مهمترین حوادثی كه پس از رحلت پدرش او را به شدت ناراحت ساخت، موضوع غصب فدك و غصب خلافت علی علیه السلام بود و چون این هر دو نكته حساس سبب انحراف مسلمین در حق و حقوق شخصی و نوعی بود، فاطمه زهرا علیهاالسلام برای اثبات حقیقت امر و احقاق حق خود و شوهر و خاندان رسالت و ملت اسلام شجاعانه قیام كرد و با انواع زجر و شكنجه و فشار و تهدید مقاومت نمود، سرانجام جان خود را در همین راه از دست داد و بالاخره ثابت كرد كه حق با كیست؟

البته روایات شیعه تمام جرئیات رفتاری كه خلفا با حضرت زهرا كردند و سخنانی كه آن حضرت گفته و ستم های فراوانی كه به وی رفته همه را بازگو می كند و اگر كسی بخواهد به

[صفحه 53]

همه ی آنها اطلاع پیدا كند باید به كتب تاریخی و جوامع احادیث شیعه مراجعه نماید.

قضیه دلخراش سقط جنین فاطمه در تاریخ درج شده است منتها بعضی از علمای اهل سنت به خاطر محبتی كه به خلفا دارند، پرده پوشی و سكوت نموده اند با وجود این گاهی بی اختیار حقیقت به زیر قلمشان آمده است.

ابن ابی الحدید داستان زینب دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همسر پسرخاله اش ابوالعاص بن ربیع را نقل كرده كه ابوالعاص در جنگ بدر اسیر شد با اسرای دیگر از كفار بنا شد مشركین خونها بدهند و آزاد شوند. ابوالعاص برای زینب پیغام داد كه فدیه برای او بفرستد زینب مالی تهیه كرد با گردن بند مرواریدی كه از مادرش خدیجه به او رسیده بود فرستاد همینكه نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن گردن بند افتاد، محزون شد امت به خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابوالعاص را آزاد نمودند پیغمبر به ابی العاص فرمود كه چون زینب بر تو حرام است او را روانه مدینه نما او هم قبول كرد.

پیامبر، زید بن حارثه پیرمرد را با او روانه نمود كه زینب را بیاورد. چون مشركین فهمیدند كه زینب را حركت دادند جمعی به اتفاق ابوسفیان حركت كردند در ذی طوی به آنها رسیدند شخصی به نام «هبار بن اسود» با نیزه به هودج زینب زد كه سر نیزه به پشت زینب رسید، او ترسید و از ترس بچه ای را كه در رحم داشت، سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جریان را نقل نمود حضرت فوق العاده ناراحت شد و روز فتح مكه خون «هبار بن الاسود» را مباح نمود و امر كرد دست و پای او را قطع نموده و به قتل رسانند.[18].

ابن ابی الحدید می گوید وقتی این خبر را به استادم ابوجعفر نقیب شیخ معتزله خواندم كه وقتی خبر به رسول خدا دادند كه «هبار بن الاسود» با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط كرد، حضرت خون او را مباح نمود، ابوجعفر نقیب گفت:

«اذا كان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اباح دم هبار بن الاسود لانه روع زینب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو كان حیا لاباح دم من روع فاطمه حتی القت ذابطنها»

(وقتی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خون «هبار بن اسود» را به خاطر اینكه باعث سقط جنین زینب شد، مباح نماید مسلما اگر رسول خدا زنده بود حتما مباح می كرد خون كسی را كه فاطمه را ترسانید تا آنكه بچه اش سقط گردید.

ابن ابی الحدید می گوید: به استادم گفتم آیا اجازه می دهی از شما آنچه را كه گروهی

[صفحه 54]

می گویند فاطمه از وحشت و ترس محسن را سقط كرد، روایت كنم؟ گفت:

«لا تروه عنی و لا ترو عنی بطلانه، فانی متوقف فی هذا الموضع لتعارض الاخبار عندی فیه»[19].

گفت: نفیا و اثباتا از من چیزی در این باره روایت مكن زیرا من در این موضوع به خاطر تعارض اخبار از متوقفین هستم.

و نیز صلاح الدین صفدنی در «الوافی بالوفیات» از نظام معتزلی نقل كرده كه نظام گفته است:

«ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها»[20].

(روز بیعت عمر چنان به شكم فاطمه (س) زد كه محسن از شكمش ساقط گردید)

همچنین مولف «اثبات الوصیه» شرح قضایای آن روز را به تفصیل نوشته تا آن جا كه می گوید:

«فهجموا علیه و احرقوا بابه و استخرجوه منه كرها و ضعطوا سیده النساء بالباب، حتی اسقطت محسنا»

(پس بر علی علیه السلام هجوم آوردند و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با زور و اكراه از خانه بیرون كشیدند و سیده ی زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند تا محسن خود را سقط كرد).

به همین جهت فاطمه از شیخین غضبناك بود و با آنها حرف نزد تا اینكه وفات یافت، مسلم در صحیح خود آورده:

«فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یوذن بها ابابكر و صلی علیها»[21].

(چون وفات یافت شوهرش علی علیه السلام شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود و به ابوبكر خبر نداد كه بر جنازه او حاضر شود).

[صفحه 55]


صفحه 44، 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55.








    1. این سخن امام علاوه بر نهج البلاغه در تاریخ طبری، ج 5 ص 171- امالی شیخ طوسی با كمی تفاوت و در كتاب «غریب الحدیث» ابن عبید قاسم بن سلام هروی بغدادی آمده است (اسناد نهج البلاغه، ص 22).
    2. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9 ص 305.
    3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9 ص 305.
    4. شرح نهج البلاغه، ج 9 ص 307.
    5. نهج البلاغه، نامه شماره ی 36- ج 16 ص 148.
    6. شرح ابن ابی الحدید، ج 9 ص 241.
    7. شرح ابن ابی الحدید، ج 9 ص 248.
    8. نهج البلاغه، خطبه ی شماره ی 33.
    9. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1 ص 307.
    10. نهج البلاغه قسمتی از خطبه 26.
    11. خطبه ی 217.
    12. نهج البلاغه، كلام شماره ی 67.
    13. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9 ص 306.
    14. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9 ص 306 و 307.
    15. مراه العقول، ج 4 ص 144- حدیث دیگری به همین مضمون در همان كتاب نقل شده است.
    16. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9 ص 307.
    17. نهج البلاغه، كلام 202.
    18. سیره ابن هشام، ج 2 ص 298 و 299.
    19. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14 ص 193 (ج 3 ص 315- چاپ مصر 4 جلدی).
    20. الوافی بالوفیات، ج 6 ص 117 چاپ دارالنشر، 1411 ه.
    21. مسلم، صحیح، ج 3 ص.